هانا تک ستاره من

کاش قاصدک به تو میگفت زندگی سادمو تزئین کردی

هانا تک ستاره من

کاش قاصدک به تو میگفت زندگی سادمو تزئین کردی

پاپیون....

 

صبح جمعه ای که هانا زودتر از بقیه از خواب بیدار میشه و یواشکی تو اتاق دایی جونش عملیات سرچ را انجام میده و در آخر سر موفق به یافتن یک غنیمت جنگی بنام پاپیون که دایی جونش در عروسی دوستش (آقا بیژن و فلور خانم) درست شب قبل زده بودند که همگی نیز حضور داشتیم می شود. به چهره این سرباز خوابالو نگاه کنید..... در مقابل چشمان بقیه شرمساری را می توان دید....

 

 

 

حال من بی تو....

  

 

وقتی دخترتون گرمایی باشه و وسط سرمای زمستون (گرچه هنوز زمستون نیومده) گیر بده که با تاپ بگرده، می گید من باید چه کار کنم؟ جوجوی من کشته منو با این گرمایی بودنش .تا لباسشو می خواهم عوض کنم حالا بدویید دنبالش که خانم هوس کرده کنار دریا باشه... چه میشه کرد دیگه... ماییم و این یه دونه ستاره که باید نازش رو بکشیم و بذاریم یه مدتی به حال خودش باشه ....

ولی مطمئن باشید بیشتر از 3 دقیقه طول نمیکشه که باید دوباره به حالت زمستونیش بگرده... چون اگه خدای نکرده سرما بخوره... کیه که جواب مامان جون و باباجونشو بده؟؟؟؟؟؟ 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همه چی آرومه.....

مدتیه که سرم خیلی شلوغ شده...  کار و شیطونیای هانا خانم از یک طرف ، درسای دانشگام از طرف دیگه... که همگی ارائه تحقیق دارن و من دارم دیوونه می شم که کدومشون و جمع و جور کنم... از سازمان مدیریت بگیر تا موسسه مطالعات و پژوهشهای اقتصادی و حتی کشاورزی  که هرکدومشون یه طرف شهرن ... بازم  خدا بابامو خیر بده که نصف کارای سازمان مدیریت رو برام انجام می ده ولی  چی کار کنم باید همه رو ارائه بدم... هانا خانم هم که تا من کتاب باز می کنم میره کتاب قصه هاشو میاره میده به من ،به جاش کتابای منو می گیره .... از هنرهای کوبیسم که روش میکشه  بماند ووووای ی ی ی ولی یکی به من بگه آخه من چه جوری درس بخونم هان؟ دعا دعا می کنم این یه ترم هم تموم شه و فقط پایان نامم بمونه، باز سر از کارم در بیارم و دیگه استرس امتحان هم نداشته باشم ... وای این ترم که 2 تا امتحان هم تو یه روز دارم... شبا میگم بذار هانا بخوابه بعد درس بخونم  که نگو سر خوابوندنش خودم زودتر از فرط خستگی خوابیدم و بقیه ماجرا به همین منوال ....

  ولی حالا نگین اینقدر ناشکری می کنم و هی آیه یاس می خونما .... نه.... این طوریام نیست . من کلا آدمیم که به روم نمیارم  چقدر خسته ام  یا چقدر شبا نمی خوابم . اصولا خوشم نمیاد جلوی بقیه نق بزنم اما نمی دونم شایدم زدمو خودم خبر ندارم ولی  کلا وقتی بیرونم سعی میکنم  خستگیامو به بقیه منتقل نکنم . حتی خونه هم میرم سعی میکنم خستگیامو به هانا و بابای هانا خانم منتقل نکنم .. البته میگم سعی میکنم... دیگه اگه یهو یه کاری کردم خودتون درکم کنید.

ولی آهنگ همه چی آروه طالب زاده یه یک هفته ای میشه که بهم آرامش داده وقتی گوش میدم واقعا حس میکنم همه چی آرومه.  پس بهتره به آرامش فکر کنیم به نفعمونه!!!

همه چی آرومه تو به من دل بستی

این چقد خوبه که تو کنارم هستی

همه چی آرومه غصه ها خوابیدن

شک نداری دیگه ،تو به احساس من

همه چی آرومه  من چقد خوشحالم

پیشم هستی حالا  به خودم می بالم

تو به من دل بستی از چشات معلومه

من چقد خوشبختم    همه چی آرومه

 

تشته ی چشماتم منو سیرابم کن

منو با لالایی  دوباره خوابم کن

بگو این آرامش  تا ابد پابرجاست

حالا که برق عشق تو نگاهت پیداست  

همه چی آرومه من چقدر خوشحالم

پیشم هستی حالا   به خودم می بالم

تو به من دل بستی از چشات معلومه

من چقدر خوشبختم   همه چی آرومه

 

جشن کلاس بندی.....

  البته این موضوع مربوط به یک ماه پیش میشه ولی نه که من خیلی خوش قولم و خیلیم سرم خلوته تازه باید اینجا رو آپدیت کنم. ولی باید بگم که این جشنه کلاس بندیه هانا خانم هست که یه موقع های اندکی که به مهد می رفت از کلاس شیرخوار راهی کلاس نوپای 1 شد. و خاطر نشان کنم که توی این کلاسه فقط یه روز حضور داشت. به هر حال روزی هم بود که حسابی سرما خورده بود و چهرش داد می زنه که اصلا حوصله نداره. خودتون می تونین ببینین.... 

 

 

 

 

   

 

این هم خاله هانا است که به قول خودش براش به به های خوشمزه میاره

 

 

 

  

 

اینا هم همه دوستای دوران شیرخواره هانا بودن که همیشه از غیبت طولانی هانا شکایت داشتند و هانا هم همیشه می گفت بابا من پیش مامان جونام می مونم........ 

 

این آقای امیر مهدی

   

 

و این هم سارینا خانم که البته به تازگی صاحب یه برادر کوچولو به نام پارسا شده

 

 

هانا و فیلش

هانا خانم در حال بازی کردن با فیل آوازخونش 

 

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

چند تا عکس

 

  

  

  

 

 

 

هانا خانم قبل از رفتن به مهمانی خونه مادر جون اینا 

کلاس نوپا

 

 

 

  هانا خانم توی یه مدتی که پیش مامان اینا و مادرجون نبود، مهدکودک می رفت.این چند وقت پیش خاله سارا بود و توی اتاق شیرخوار به سر می برد . اینجا می گن اگه یک سال و دو ماهشون بشه باید برن کلاس نوپا ، جوجوی منم که راه افتاده ولی فکر میکنم واسه اونور خیلی کوچوله هنوزززززززز، مدیر مهد هم یک لیست بلند داده از پاستل و دفتر نقاشی و مقوا و... که باید پولشو بدیم براشون بخرن.

ولی فکر کن.................

هانا هنوز نمی دونه که دفتر نقاشی چیه !!!!! چه برسه به پاستل و مقوا و کاردستی......

هنوز هر چی پیدا می کنه ، می کنه تو دهنش......

فکر کنم نتونه هااااااااااااااااااااااااا..................

البته من که دیگه فکر کنم نیارشم ، چون هم هوا داره سرد می شه ، هم کلاسام شروع شده دیگه وقت نمی کنم.... ولی خدا نکنه یه روزی پیدا بشه که نه مامانم اینا باشن نه مادرجون اینا والا کی می خواد این همه راهو  تو سرما (البته که سرویس هست) تا سازمان بره.............

ولی از اینکه یه کلاس بالاتر رفتی خوشحالم ستاره من........

پستونک

 

دیروز هانا خانم رفته گشته پستونک زمان نوزادیشو که اصلا هم دهن نذاشته شاید حدودا 3 یا 4 روز دهن گذاشت از زیر تخت پیدا کرده و شروع کرده به خوردن .

دیگه مگه ولش می کنه!!!!!!!!!!

البته خیلی بهتر شده ها !!! ساکت شده و دیگه جیغ نمی زنه..... اینقدر هم دوستش داره که مواظب از دهنش نیفته....

قیافش با پستونک با مزه شده ... فکر کن دیگه راه می ره ولی مثل نی نی ها پستونک می خوره... قربونش برم کاراش جیگره ه ه ه .... 

 

کلمه های قصار

هانا خانم  چند روزیه شروع کردن به کلمات قصار گفتن ، البته خودتون که می دونین این جملات چیه؟ جواب هانا رو به این سوالات ببینید:

مامان هانا : هانا گاوه چی می گه؟ 

   

هانا: ما ما  اووووو 

 

مامان هانا: هانا ببعی چی می گه:

 

هانا: مع مع ( تازگیا ببعی ها به جای بع بع اینو می گن) 

 مامان هانا: هانا جو جو چی می گه؟  

 

هانا: دی دی ( توجه کنید لهجه جوجو ها هم عوض شده)

در ادامه سولات هم لج می ره و می گه إه ه  ه ه  هةهة

عکس های ۸ ماهگی هانا

یاد قدیما کردم ، تازه یادم اومد عکس های ۸ ماهگی هانا رو اینجا نذاشتم پس فردا بچم بزرگ شه چی میگه ؟ نمیگه مامانش فراموش کار شده ... فکر نکنین هنوز اینقدر کوچوله ها... دخترم واسه خودش خانمی شده الان...

 

 

 

 

 

اولین مسافرت هانا

یاد اولین مسافرت هانا افتادم (عید 1388- کیش)  که چقدر توی راه و هواپیما اذیتمون کرد.بیچاره مسافرهای هواپیما. ولی چقدر با شعور بودن هیچ کس هیچی نگفت .من که از خجالت آب شده بودم ولی فکر کن تو آسمون و هوا بودم ، چه کار می تونستم بکنم؟ تازه بعد از رسیدن تو فرودگاه کیش یه خانم مسنی گفت بچم هوا تو گوشش رفته ،‌یه پولی از تو جیبش در آورد تو دست هانا گذاشت و به دخترش داد تا بندازه تو صندوق صدقات. با دیدن این صحنه یه ذره خیالم راحت شد و از استرسم کم شد. از قبل هتل شایان رو رزرو کرده بودیم ترنسفر هتل اومده بود دنبالمون رفتیم و پس از یه گشتی توی جزیره بالاخره رسیدیم از سال 84 تغییری نکرده بود تازه اون موقع چون توی جشنواره بود رنگ و لعابش بیشتر بود دیگه از بزن و برقص توی فرودگاه کیش توسط بندریها خبری نبود. رفتیم هتل و تا شب موندیم با مامان اینا بودیم خدا خیر بده مامانمو که کمک حالم بود .البته هانا تا زمانیکه بیرونه اصلا سر و صدا و کار نداره ولی خدا به خیر کنه وقتی میایی خونه دیگه شروع می کنه شب رفتیم بولینگ مریم و دنیای بازی مریم ولی حیف که هانا نمی تونه بازی کنه. عزیز دل من فقط بچه ها رو نگاه می کنه قربونش برم...

فرداش رفتیم پارک دلفین ها و آکواریوم و سیرک و باغ پرندگان، خیلی قشنگ بود ولی دلفیناش همون کارهای سری قبل رو می کردند برا ما که تکراری بود  اون روز چه بارونی گرفت که نگو... خودشون می گفتن اولین باره که توی کیش همچین بارونی می یاد.بابای هانا که آغوش بند رو بسته بود و هانا رو گذاشته بود توش یک چتر هم گرفته بود دستش. (بازم من که این چتر خوشگلمو همه جا با خودم می برم حتی تو تابستون).

روز بعد گشت جزیره رو داشتیم و شهر حریره و درخت سبز و کشتی یونانی...

عصرش خومون یه بازدیدی از هتل داریوش داشتیم

روز بعد سفر دریایی روی خلیج همیشه فارس داشتیم و از کابین زیرین اعماق دریا رو مشاهده کردیم .البته به خاطر بارون دیروز دریا خاکی بود و من به زور یه چیزایی دیدم....

امروز باید برگردیم ولی خیلی خوش گذشت( البته هانا شیطونی کردا ولی ایشالله باز هم از این سفر ها.....)

این یه عکس از هانا خانم که اینجا رفته سرسره بازی و تو رستوران هتل شایان رفته تو بغله عمو نوروز   

 

 

 

راه رفتن هانا

هانای من امروز ۲۳ مرداد ۸۸ بالاخره تونست رو پای خودش بایسته فکر کنین بالاخره انتظار به سر اومد و هانا خانوم تنبلیشو کنار گذاشت و استارت کارو زد .البته هنوز تلو تلو میره و یکم هم می ترسه ولی بازم خدا رو شکر  

هانا کنار دریا (مرداد ۸۸)

 

بچم اینجا برنزه هم شده تا  غروب داشت تو آب بازی می کرد ...

قربونت برم مامانی که سوختی ولی خوشکل شدی شکل آنجلینا جولی شدی... عزیزمممممم

 

 

 

 

اینم چند تا عکس دیگه از کنار دریا  

 

 

مسافرت هانا به شمال (مرداد ۸۸ )

 

  

امروز بالاخره برناممونو جمع و جور کردیم با مرخصی و خلاصه این حرفا راهی شمال شدیم البته مامان جون و بابا جون و مامان جون دریا و پدر جون هم همراهیمومن کردند مسافرت با اینا خیلی خوش می گذره من که دوست دارم فکر کنم هانا هم دوست داره .صبح زود پا شدیمو راه افتادیم وسط را با مامان اینا قرار داشتیم پدر جون اینا با ما اومدند و دیگه ماشین نیوردند اما هانا خیلی اذیتشون کرد.تازگیا تو ماشین همش ورجه وورجه می کنه و یک جا نمی شینه توی کریرشم که می ذاریم بعد یه مدت خسته می شه خلاصه وسط راه تا اومد بخوابه رسیدیم به مامان اینا و بیدار شد و تا خود اونجا بیدار بود.

وسطشس که اینقدر نا ارومی کرد من مجبور شدم پیاده شم و برم تو ماشین بابا اینا ولی بالاخره به سلامت رسیدیم اتراق کردیمو عصری رفتیم لب ساحل هوا خوری

فرداش که بابا هانا رو برد تو آب اولش از موج آب می ترسید ولی یواش یواش عادت کرد و خوشش اومد با هر بار موج یه جیغ و خنده می کرد و پاهاشو شلپ شلپ تو آب می زد.

تقریبا 3 روز اونجا بودیم از 13 تا 16 مرداد .پنج شنبه شب تولد امام زمان هم ما اونجا بودیم و مراسم گرفته بودند همه جا شیرینی و بستنی وشکلات پخش می کردند ما هم که بی نصیب نبودیم تازه مسابقه هم گذاشته بودند که به بچه ها جایزه می دادند پدر جون به نیابت از هانا رفت و براش یک جایزه گرفت یک باد بادک بود فکر حالا حالا ها باید بمون تا هانا بزرگ شه و بتونه بازی کنه....