یه موقع هایی بعضی از این آدمای روان پریش بد جوری رو اعصاب آدم می رن ، آخه یکی بهشون بگه اینجا مگه محل .......
این همه جای دیگه برای الواتی و این کاراست. به وبلاگ شخصی مردم چی کاردارین؟ با احترام به همه حضار چند تا مسیج آمده بود که مجبور به دلیت شدم.البته می دونید تقصیراون بنده خدا هم نیست وقتی جایی نباشه که خودشون رو خالی کنن مجبور می شن بیاین این جور جاها خودشون را نشان بدن.
حالا بگذریم.... حتمن میام و چند تا عکس خوشگل هانا رو براتون می ذارم البته اگه وقتی پیدا بشه باور کنین سرم شلوغه ولی بازم می دونم دلیل نمیشه. ولی بر میگردم حتما................
دوستـــــــــــــــــــــــــــــــون دارم
این سوال کردن بچه ها که می دونین چه دنیایی داره ، وقتی هم که یاد بگیرن که سوال کنن دیگه دست بر نمی دارن، جوجوی من هم چند روزیه هی راه می ره و می پرسه " این چیه؟ " از فرش رو زمین گرفته تا بگیر برو بالا تا ماه تو آسمون. من هم میخوام مادری گری کنم و مثلا به تموم سوالاتش جواب بدم ولی خدایی کم میارم... ولی چه میشه کرد باید تحمل کنم که پس فردا عذاب وجدان نگیرم یا جلوی دانشمند شدن شو بگیرم. قراره بچم دانشمند بشه دیگه نه ... پس سعی می کنم رو خودم کار کنم.
/span>حالا دیروز با بابا جونش رفته بوده پارک و هی تاب تاب عباسی و هی چرخ و فلک و این جور چیزا...اونجا هم دست از سر باباش ور نداشته و بابا امینش رو هم با اون سوالاتش حسابی پیچونده، منم گفتم این تازه اولشه حالا صبر کن تا یه ذره بیشتر بفهمه بهت میگم اون موقع چی میگی...
اینا چند تا عکس از پارک دیروزش هست. راستی باید بگم بلوزی که تن هانا هست کادوی تولد خاله مینا است. که خیلی هم خوشگله و خوشرنگه. مرسی خاله مینا ، ایشالله تولد موژان جونم جبران کنم....
/span>
تابستان امسال هانا دیگه از آب و گل درومده و تازه معنی دریا رو فهمیده، یه چند ماهی هم هست که عشق شنا پیدا کرده وهر روز تو استخرش شنا می کنه، تا صبحا از خواب پا میشه دست مامان جونشو می گیره و میگه مامانون (مامان جون به تلفظ هانا) بریم شنا، مایو بپوشم، بازی کنم. خلاصه اینکه مثل ماهی شده و هر روزم عشق حموم و شامپو داره ، تا از استخرش سیر میشه دستتو می گیره میگه حموم سرم شامپو بزنم، نهایتا یا تو استخر پیداش می کنین یا تو حموم...
حالا یه چند تا عکس از دریای امسالشو می ذارم تا ببینین چه وروجکی شده.... این مایو خوشگل هم سوغات عمه جونم هست که همیشه با سلیقه بوده. از اینجا بوس بوس براشون به خصوص آرمان و سوفیا جونم
از اونجایی که دخمل من خیلی ناز داره تازگیا تیکه کلام جونم عزیزم رو زبونش افتاده، چند روز پیش یه مورچه رو تو حیاط می بینه و راه می افته دنبالش به جونم عزیزم گفتن، مورچه بی اعتنا به حرف اون راه خودش رو در پیش گرفته بود. هانا هی می گفت جونم عزیزم بیا بریم زیر پتو بخوابیم ، لالا بگم ولی مورچه اصلا گوشش به این حرفا نبود. آخر سر هم که خسته شد بهش گفت نه نمی خوام برو به سلامت.....
تولد اونی که برترین و بزرگترین عنوان دنیا رو بهم دادن
باید بگم 10 تیر 1387 منو می بره به بیمارستان لاله، شهرک غرب، خانم دکتر بهرخ فلک افلاکی، ساعت 8:30 صبح که با صدای خانم پرستاری که میگفت پاشو دختر خوشگلت رو ببین از حالت بیهوشی بیرون آمدم. توی اون لحظه بین زمین و آسمون بودم و نمی دونستم کجام. یه ذره به ذهنم فشار آوردم و دنیا یه باره از دگرگونی خارج شد و همه چی سر جاش قرار گرفت. فقط به اون خانم پرستاره گفتم سالمه؟ اونم بهم گفت پاشو سالمه سالمه.
نمی دونم تو اون لحظه چه جوری خدا رو شکر می کردم.من و به بخش منتقل کردن و کوچولوی خوشگلمو بهم نشون دادن. اصلا باورم نمی شد که این مال منه. چقدر به نظرم زیبا بود. لحظه باورنکردنی ای بود.
الان 2 سال از اون روز می گذره، با تمام سختیاش ولی برام لذت بخش بود. هانای من روز به روز بزرگتر میشه و تمام اون لحظات به خاطره ای تبدیل میشه ولی خاطره ای هست که هیچوقت فراموش نمیشه. لااقل برای من همیشگی است.
هانای من، گل خوشبوی من، در نایاب من، تک ستاره آسمان من، این روز هزار بار بر تو مبارک
یه سلام تازه بعد از مدتها
این سلامم دیگه بوی گرما می ده اونم چه گرمایی که تا به حال تو ایران بی سابقه بوده. گرمایی که دلیل خوبی شد برای بعضی ها که کشور رو تعطیل کنن.... چقدر هوا گرمه وای ی ی ی ی
هر دلیلی که بخوام بیارم که این مدت نبودم شاید توجیه کننده نباشه ولی باید بگم که درس و دانشگاه و خوردن به عید و خونه تکونی و امدن عموم و عید دیدنی و دوباره خوردن به امتحانام و دادن پروپوزال به استاد راهنما و آمدن دوست عزیزم و رفتن خودم و خلاصه .... می دونم توجیه کننده نبود. ولی سعی می کنم از این به بعد به موقع بیام.
هانا که تازگیا خیلی شیطون و با مزه شده دیگه داره کم کم حرف می زنه و اصطلاح های جالب و شنیدنی میگه. خلاصه اینکه خیلی خوردنی شده و شده گوله نمک، من که مامانشم کلی حال می کنم باهاش. حالا نگین داره از یکی یدونش تعریف می کنه ها . نه ....
تولدش که بردمش عکاسی و عکس گرفتیم به محض حاضر شدن حتما براتون می ذارم.
فعلا...
اینم چند تا عکس از دنیای بازی که قرار بود بزارم
اینجا هانا در استخر توپ
اینم همون عمو شهروزه که کاریکاتوره هانا رو می کشید.
مشغول اسب سواری
این هفته گردش هانا خانم تو دنیای بازی صورت گرفت .علی رغم امتحانی که داشتم و اونم 2 تا در یک روز ، ولی سر رفتن حوصله هانا خانم امان از ما بریده بود . من هم که توی این شرایط، دیگه حال و حوصله درس خوندن پیدا نمی کنم بالاخره با بابای هانا خانم سوار ماشین شدیم تا بریم د د...
ولی این گشت و گذار در خیابونها باعث شد که ما سر از دنیای بازی در بیاریم. که البته بد هم نبود ما هم ازاین میان سهم بردیم و سوار مینی ترن هوایی بچه ها و همچنین برنده مسابقه شتر سواری شدیم و یک عروسک باربی در پی تیراندازی با اسلحه بردیم و باز هم یک خرگوش از بازی ای که سکه می اندازی و با چنگک عروسک جمع می کنی برنده شدیم. خلاصه اینکه به نفع ما هم شد. دیگه آخرش که خواستیم بیایم دیدیم یه آقایی به اسم عمو شهروز نشسته کاریکاتور بچه ها رو می کشه .. ما هم گفتیم که هانا بی نصیب نباشه و بعد از کلی کلنجار رفتن که آروم بشینه تا طرف بکشه، بالاخره همینی شد که می بینید. ای ی بد نیست نمی دونم....
حتما عکسهای هانا رو تو دنیای بازی براتون می ذارم . ولی حالا که هوا ، هوای نقاشی و کاریکاتوره ... چند تا از نقاشیای هانا خانم را براتون می ذارم البته چیزی به جز رسم خطوط در اون پیدا نمی کنین....
یکی از اقدامات مدرن شرکت پست که اخیرا هم باب شده چاپ تمبر شخصیه که هانا خانم هم از این امر مستثنی نبود، بابا تکنولوژی و مدرنیزه شدن تا کجا ها میره ... جل الخالق
ولی از شوخی گذشته، جالب بود... بد نبود. البته باید زحمت رفتن به شرکت پست مرکزی و یه مقدار هزینه پرداختشو بکشین. ولی یادتون باشه، که زحمت درست کردن عکسش رو به شخص دیگری محول نکنید، مثل حمیده جون که این زحمت رو برای من کشید. تازه یه برنامه های دیگه هم دارم ... سر فرصت و در صورت اجرایی شدن حتما براتون می گم.
روزای دلمردگیه، روزای بی حوصلگیه، هوا گرفته است.... هر جا رو نگاه می کنی انگار کسی می خواد یه چیزی بهت بگه ولی تو گلوش نگه داشته.. یه بغضی تو گلو مونده که برای اینکه تبدیل به خشم نشه باید قورتش بدی... لطفا هوای تازه بدید... می خوام نفس بکشم....
چند ساعت بیشتر به آخر پاییز نمونده، جوجه هاتو شمردی!؟
توی سرمای این شب طولانی به فکر بی خانه مان هایی که چشم میزنند زودتر صبح بشه هم هستی ؟
یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را
باید جشن گرفت
یلدایتان مبارک.
محفل آریائی تان طلائی ، دلهایتان دریائی
شادیهایتان یلدائی ، پیشاپیش مبارک باد این شب اهورائی . . .
چون تیر رها گشتـه ز چلّـه شده ایم!
مهمان شمــا در شب چله شده ایم!
از برکت ایـن سفــره ی الــوان شما
تا خرخره خورده،چاق و چلّـه شده ایم!