چند ساعت بیشتر به آخر پاییز نمونده، جوجه هاتو شمردی!؟
توی سرمای این شب طولانی به فکر بی خانه مان هایی که چشم میزنند زودتر صبح بشه هم هستی ؟
یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را
باید جشن گرفت
یلدایتان مبارک.
محفل آریائی تان طلائی ، دلهایتان دریائی
شادیهایتان یلدائی ، پیشاپیش مبارک باد این شب اهورائی . . .
چون تیر رها گشتـه ز چلّـه شده ایم!
مهمان شمــا در شب چله شده ایم!
از برکت ایـن سفــره ی الــوان شما
تا خرخره خورده،چاق و چلّـه شده ایم!
صبح جمعه ای که هانا زودتر از بقیه از خواب بیدار میشه و یواشکی تو اتاق دایی جونش عملیات سرچ را انجام میده و در آخر سر موفق به یافتن یک غنیمت جنگی بنام پاپیون که دایی جونش در عروسی دوستش (آقا بیژن و فلور خانم) درست شب قبل زده بودند که همگی نیز حضور داشتیم می شود. به چهره این سرباز خوابالو نگاه کنید..... در مقابل چشمان بقیه شرمساری را می توان دید....
وقتی دخترتون گرمایی باشه و وسط سرمای زمستون (گرچه هنوز زمستون نیومده) گیر بده که با تاپ بگرده، می گید من باید چه کار کنم؟ جوجوی من کشته منو با این گرمایی بودنش .تا لباسشو می خواهم عوض کنم حالا بدویید دنبالش که خانم هوس کرده کنار دریا باشه... چه میشه کرد دیگه... ماییم و این یه دونه ستاره که باید نازش رو بکشیم و بذاریم یه مدتی به حال خودش باشه ....
ولی مطمئن باشید بیشتر از 3 دقیقه طول نمیکشه که باید دوباره به حالت زمستونیش بگرده... چون اگه خدای نکرده سرما بخوره... کیه که جواب مامان جون و باباجونشو بده؟؟؟؟؟؟
/span> >/>
مدتیه که سرم خیلی شلوغ شده... کار و شیطونیای هانا خانم از یک طرف ، درسای دانشگام از طرف دیگه... که همگی ارائه تحقیق دارن و من دارم دیوونه می شم که کدومشون و جمع و جور کنم... از سازمان مدیریت بگیر تا موسسه مطالعات و پژوهشهای اقتصادی و حتی کشاورزی که هرکدومشون یه طرف شهرن ... بازم خدا بابامو خیر بده که نصف کارای سازمان مدیریت رو برام انجام می ده ولی چی کار کنم باید همه رو ارائه بدم... هانا خانم هم که تا من کتاب باز می کنم میره کتاب قصه هاشو میاره میده به من ،به جاش کتابای منو می گیره .... از هنرهای کوبیسم که روش میکشه بماند ووووای ی ی ی ولی یکی به من بگه آخه من چه جوری درس بخونم هان؟ دعا دعا می کنم این یه ترم هم تموم شه و فقط پایان نامم بمونه، باز سر از کارم در بیارم و دیگه استرس امتحان هم نداشته باشم ... وای این ترم که 2 تا امتحان هم تو یه روز دارم... شبا میگم بذار هانا بخوابه بعد درس بخونم که نگو سر خوابوندنش خودم زودتر از فرط خستگی خوابیدم و بقیه ماجرا به همین منوال ....
ولی حالا نگین اینقدر ناشکری می کنم و هی آیه یاس می خونما .... نه.... این طوریام نیست . من کلا آدمیم که به روم نمیارم چقدر خسته ام یا چقدر شبا نمی خوابم . اصولا خوشم نمیاد جلوی بقیه نق بزنم اما نمی دونم شایدم زدمو خودم خبر ندارم ولی کلا وقتی بیرونم سعی میکنم خستگیامو به بقیه منتقل نکنم . حتی خونه هم میرم سعی میکنم خستگیامو به هانا و بابای هانا خانم منتقل نکنم .. البته میگم سعی میکنم... دیگه اگه یهو یه کاری کردم خودتون درکم کنید.
ولی آهنگ همه چی آروه طالب زاده یه یک هفته ای میشه که بهم آرامش داده وقتی گوش میدم واقعا حس میکنم همه چی آرومه. پس بهتره به آرامش فکر کنیم به نفعمونه!!!
همه چی آرومه تو به من دل بستی
این چقد خوبه که تو کنارم هستی
همه چی آرومه غصه ها خوابیدن
شک نداری دیگه ،تو به احساس من
همه چی آرومه من چقد خوشحالم
پیشم هستی حالا به خودم می بالم
تو به من دل بستی از چشات معلومه
من چقد خوشبختم همه چی آرومه
تشته ی چشماتم منو سیرابم کن
منو با لالایی دوباره خوابم کن
بگو این آرامش تا ابد پابرجاست
حالا که برق عشق تو نگاهت پیداست
همه چی آرومه من چقدر خوشحالم
پیشم هستی حالا به خودم می بالم
تو به من دل بستی از چشات معلومه
من چقدر خوشبختم همه چی آرومه
البته این موضوع مربوط به یک ماه پیش میشه ولی نه که من خیلی خوش قولم و خیلیم سرم خلوته تازه باید اینجا رو آپدیت کنم. ولی باید بگم که این جشنه کلاس بندیه هانا خانم هست که یه موقع های اندکی که به مهد می رفت از کلاس شیرخوار راهی کلاس نوپای 1 شد. و خاطر نشان کنم که توی این کلاسه فقط یه روز حضور داشت. به هر حال روزی هم بود که حسابی سرما خورده بود و چهرش داد می زنه که اصلا حوصله نداره. خودتون می تونین ببینین....
این هم خاله هانا است که به قول خودش براش به به های خوشمزه میاره
اینا هم همه دوستای دوران شیرخواره هانا بودن که همیشه از غیبت طولانی هانا شکایت داشتند و هانا هم همیشه می گفت بابا من پیش مامان جونام می مونم........
این آقای امیر مهدی
و این هم سارینا خانم که البته به تازگی صاحب یه برادر کوچولو به نام پارسا شده