تولد اونی که برترین و بزرگترین عنوان دنیا رو بهم دادن
باید بگم 10 تیر 1387 منو می بره به بیمارستان لاله، شهرک غرب، خانم دکتر بهرخ فلک افلاکی، ساعت 8:30 صبح که با صدای خانم پرستاری که میگفت پاشو دختر خوشگلت رو ببین از حالت بیهوشی بیرون آمدم. توی اون لحظه بین زمین و آسمون بودم و نمی دونستم کجام. یه ذره به ذهنم فشار آوردم و دنیا یه باره از دگرگونی خارج شد و همه چی سر جاش قرار گرفت. فقط به اون خانم پرستاره گفتم سالمه؟ اونم بهم گفت پاشو سالمه سالمه.
نمی دونم تو اون لحظه چه جوری خدا رو شکر می کردم.من و به بخش منتقل کردن و کوچولوی خوشگلمو بهم نشون دادن. اصلا باورم نمی شد که این مال منه. چقدر به نظرم زیبا بود. لحظه باورنکردنی ای بود.
الان 2 سال از اون روز می گذره، با تمام سختیاش ولی برام لذت بخش بود. هانای من روز به روز بزرگتر میشه و تمام اون لحظات به خاطره ای تبدیل میشه ولی خاطره ای هست که هیچوقت فراموش نمیشه. لااقل برای من همیشگی است.
هانای من، گل خوشبوی من، در نایاب من، تک ستاره آسمان من، این روز هزار بار بر تو مبارک
یه سلام تازه بعد از مدتها
این سلامم دیگه بوی گرما می ده اونم چه گرمایی که تا به حال تو ایران بی سابقه بوده. گرمایی که دلیل خوبی شد برای بعضی ها که کشور رو تعطیل کنن.... چقدر هوا گرمه وای ی ی ی ی
هر دلیلی که بخوام بیارم که این مدت نبودم شاید توجیه کننده نباشه ولی باید بگم که درس و دانشگاه و خوردن به عید و خونه تکونی و امدن عموم و عید دیدنی و دوباره خوردن به امتحانام و دادن پروپوزال به استاد راهنما و آمدن دوست عزیزم و رفتن خودم و خلاصه .... می دونم توجیه کننده نبود. ولی سعی می کنم از این به بعد به موقع بیام.
هانا که تازگیا خیلی شیطون و با مزه شده دیگه داره کم کم حرف می زنه و اصطلاح های جالب و شنیدنی میگه. خلاصه اینکه خیلی خوردنی شده و شده گوله نمک، من که مامانشم کلی حال می کنم باهاش. حالا نگین داره از یکی یدونش تعریف می کنه ها . نه ....
تولدش که بردمش عکاسی و عکس گرفتیم به محض حاضر شدن حتما براتون می ذارم.
فعلا...