این سوال کردن بچه ها که می دونین چه دنیایی داره ، وقتی هم که یاد بگیرن که سوال کنن دیگه دست بر نمی دارن، جوجوی من هم چند روزیه هی راه می ره و می پرسه " این چیه؟ " از فرش رو زمین گرفته تا بگیر برو بالا تا ماه تو آسمون. من هم میخوام مادری گری کنم و مثلا به تموم سوالاتش جواب بدم ولی خدایی کم میارم... ولی چه میشه کرد باید تحمل کنم که پس فردا عذاب وجدان نگیرم یا جلوی دانشمند شدن شو بگیرم. قراره بچم دانشمند بشه دیگه نه ... پس سعی می کنم رو خودم کار کنم.
/span>حالا دیروز با بابا جونش رفته بوده پارک و هی تاب تاب عباسی و هی چرخ و فلک و این جور چیزا...اونجا هم دست از سر باباش ور نداشته و بابا امینش رو هم با اون سوالاتش حسابی پیچونده، منم گفتم این تازه اولشه حالا صبر کن تا یه ذره بیشتر بفهمه بهت میگم اون موقع چی میگی...
اینا چند تا عکس از پارک دیروزش هست. راستی باید بگم بلوزی که تن هانا هست کادوی تولد خاله مینا است. که خیلی هم خوشگله و خوشرنگه. مرسی خاله مینا ، ایشالله تولد موژان جونم جبران کنم....
/span>
تابستان امسال هانا دیگه از آب و گل درومده و تازه معنی دریا رو فهمیده، یه چند ماهی هم هست که عشق شنا پیدا کرده وهر روز تو استخرش شنا می کنه، تا صبحا از خواب پا میشه دست مامان جونشو می گیره و میگه مامانون (مامان جون به تلفظ هانا) بریم شنا، مایو بپوشم، بازی کنم. خلاصه اینکه مثل ماهی شده و هر روزم عشق حموم و شامپو داره ، تا از استخرش سیر میشه دستتو می گیره میگه حموم سرم شامپو بزنم، نهایتا یا تو استخر پیداش می کنین یا تو حموم...
حالا یه چند تا عکس از دریای امسالشو می ذارم تا ببینین چه وروجکی شده.... این مایو خوشگل هم سوغات عمه جونم هست که همیشه با سلیقه بوده. از اینجا بوس بوس براشون به خصوص آرمان و سوفیا جونم
از اونجایی که دخمل من خیلی ناز داره تازگیا تیکه کلام جونم عزیزم رو زبونش افتاده، چند روز پیش یه مورچه رو تو حیاط می بینه و راه می افته دنبالش به جونم عزیزم گفتن، مورچه بی اعتنا به حرف اون راه خودش رو در پیش گرفته بود. هانا هی می گفت جونم عزیزم بیا بریم زیر پتو بخوابیم ، لالا بگم ولی مورچه اصلا گوشش به این حرفا نبود. آخر سر هم که خسته شد بهش گفت نه نمی خوام برو به سلامت.....