هانا تک ستاره من

کاش قاصدک به تو میگفت زندگی سادمو تزئین کردی

هانا تک ستاره من

کاش قاصدک به تو میگفت زندگی سادمو تزئین کردی

آدم چی بگه والله

یه موقع هایی بعضی از این آدمای روان پریش بد جوری رو اعصاب آدم می رن ، آخه یکی بهشون بگه اینجا مگه محل .......

این همه جای دیگه برای الواتی و این کاراست. به وبلاگ شخصی مردم چی کاردارین؟ با احترام به همه حضار چند تا مسیج آمده بود که مجبور به دلیت شدم.البته می دونید تقصیراون بنده خدا هم نیست وقتی جایی نباشه که خودشون رو خالی کنن مجبور می شن بیاین این جور جاها خودشون را نشان بدن.

حالا بگذریم.... حتمن میام و چند تا عکس خوشگل هانا رو براتون می ذارم البته اگه وقتی پیدا بشه باور کنین سرم شلوغه ولی بازم می دونم دلیل نمیشه. ولی بر میگردم حتما................

دوستـــــــــــــــــــــــــــــــون دارم

مادریم مبارک

تولد اونی که برترین و بزرگترین عنوان دنیا رو بهم دادن

باید بگم  10 تیر 1387 منو می بره به بیمارستان لاله، شهرک غرب، خانم دکتر بهرخ فلک افلاکی، ساعت 8:30 صبح که با صدای خانم پرستاری که میگفت پاشو دختر خوشگلت رو ببین از حالت بیهوشی بیرون آمدم. توی اون لحظه بین زمین و آسمون بودم و نمی دونستم کجام. یه ذره به ذهنم فشار آوردم و دنیا یه باره از دگرگونی خارج شد و همه چی سر جاش قرار گرفت. فقط به اون خانم پرستاره گفتم سالمه؟ اونم بهم گفت پاشو سالمه سالمه.

نمی دونم تو اون لحظه چه جوری خدا رو شکر می کردم.من و به بخش منتقل کردن و کوچولوی خوشگلمو بهم نشون دادن. اصلا باورم نمی شد که این مال منه. چقدر به نظرم زیبا بود. لحظه باورنکردنی ای بود.

الان 2 سال از اون روز می گذره، با تمام سختیاش ولی برام لذت بخش بود. هانای من روز به روز بزرگتر میشه و تمام اون لحظات به خاطره ای تبدیل میشه ولی خاطره ای هست که هیچوقت فراموش نمیشه. لااقل برای من همیشگی است.

هانای من، گل خوشبوی من، در نایاب من، تک ستاره آسمان من، این روز هزار بار بر تو مبارک

سلامی دوباره

یه سلام تازه بعد از مدتها

این سلامم دیگه بوی گرما می ده اونم چه گرمایی که تا به حال تو ایران بی سابقه بوده. گرمایی که دلیل خوبی شد برای بعضی ها که کشور رو تعطیل کنن.... چقدر هوا گرمه وای ی ی ی ی

هر دلیلی که بخوام بیارم که این مدت نبودم شاید توجیه کننده نباشه ولی باید بگم که درس و دانشگاه و خوردن به عید و خونه تکونی و امدن عموم و عید دیدنی و دوباره خوردن به امتحانام و دادن پروپوزال به استاد راهنما و آمدن دوست عزیزم و رفتن خودم و خلاصه ....  می دونم توجیه کننده نبود. ولی سعی می کنم از این به بعد به موقع بیام.

 هانا که تازگیا خیلی شیطون و با مزه شده دیگه داره کم کم حرف می زنه و اصطلاح های جالب و شنیدنی میگه. خلاصه اینکه خیلی خوردنی شده و شده گوله نمک، من که مامانشم کلی حال می کنم باهاش. حالا نگین داره از یکی یدونش تعریف می کنه ها . نه ....

تولدش که بردمش عکاسی و عکس گرفتیم به محض حاضر شدن حتما براتون می ذارم.

فعلا...

 

کاریکاتور

 

 

این هفته گردش هانا خانم تو دنیای بازی صورت گرفت .علی رغم امتحانی که داشتم و اونم 2 تا در یک روز ، ولی سر رفتن حوصله هانا خانم امان از ما بریده بود . من هم که توی این شرایط، دیگه حال و حوصله درس خوندن پیدا نمی کنم بالاخره با بابای هانا خانم سوار ماشین شدیم تا بریم د د...

ولی این گشت و گذار در خیابونها باعث شد که ما سر از دنیای بازی در بیاریم. که البته بد هم نبود ما هم ازاین میان سهم بردیم و سوار مینی ترن هوایی بچه ها و همچنین برنده مسابقه شتر سواری شدیم و یک عروسک باربی در پی تیراندازی با اسلحه بردیم و باز هم یک خرگوش از بازی ای که سکه می اندازی و با چنگک عروسک جمع می کنی برنده شدیم. خلاصه اینکه به نفع ما هم شد. دیگه آخرش که خواستیم بیایم دیدیم یه آقایی به اسم عمو شهروز نشسته کاریکاتور بچه ها رو می کشه .. ما هم گفتیم که هانا بی نصیب نباشه و بعد از کلی کلنجار رفتن که آروم بشینه تا طرف بکشه، بالاخره همینی شد که می بینید. ای ی بد نیست نمی دونم....

حتما عکسهای هانا رو تو دنیای بازی براتون می ذارم . ولی حالا که هوا ، هوای نقاشی و کاریکاتوره ... چند تا از نقاشیای هانا خانم را براتون می ذارم البته چیزی به جز رسم خطوط در اون پیدا نمی کنین....  

 

 

 

تمبر هانا

 

یکی از اقدامات مدرن شرکت پست که اخیرا هم باب شده چاپ تمبر شخصیه که هانا خانم هم از این امر مستثنی نبود، بابا تکنولوژی و مدرنیزه شدن تا کجا ها میره ... جل الخالق

ولی از شوخی گذشته، جالب بود... بد نبود. البته باید زحمت رفتن به شرکت پست مرکزی و یه مقدار هزینه پرداختشو بکشین. ولی یادتون باشه، که زحمت درست کردن عکسش رو به شخص دیگری محول نکنید، مثل حمیده جون که این زحمت رو برای من کشید. تازه یه برنامه های دیگه هم دارم ... سر فرصت و در صورت اجرایی شدن حتما براتون می گم. 

 

یلدا

چند ساعت بیشتر به آخر پاییز نمونده، جوجه هاتو شمردی!؟ 


توی سرمای این شب طولانی به فکر بی خانه مان هایی که چشم میزنند زودتر صبح بشه هم هستی ؟


یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را
باید جشن گرفت

یلدایتان مبارک.


محفل آریائی تان طلائی ، دلهایتان دریائی

شادیهایتان یلدائی ، پیشاپیش مبارک باد این شب اهورائی . . .


چون تیر رها گشتـه ز چلّـه شده ایم!

مهمان شمــا در شب چله شده ایم!

از برکت ایـن سفــره ی الــوان شما

تا خرخره خورده،چاق و چلّـه شده ایم!   


همه چی آرومه.....

مدتیه که سرم خیلی شلوغ شده...  کار و شیطونیای هانا خانم از یک طرف ، درسای دانشگام از طرف دیگه... که همگی ارائه تحقیق دارن و من دارم دیوونه می شم که کدومشون و جمع و جور کنم... از سازمان مدیریت بگیر تا موسسه مطالعات و پژوهشهای اقتصادی و حتی کشاورزی  که هرکدومشون یه طرف شهرن ... بازم  خدا بابامو خیر بده که نصف کارای سازمان مدیریت رو برام انجام می ده ولی  چی کار کنم باید همه رو ارائه بدم... هانا خانم هم که تا من کتاب باز می کنم میره کتاب قصه هاشو میاره میده به من ،به جاش کتابای منو می گیره .... از هنرهای کوبیسم که روش میکشه  بماند ووووای ی ی ی ولی یکی به من بگه آخه من چه جوری درس بخونم هان؟ دعا دعا می کنم این یه ترم هم تموم شه و فقط پایان نامم بمونه، باز سر از کارم در بیارم و دیگه استرس امتحان هم نداشته باشم ... وای این ترم که 2 تا امتحان هم تو یه روز دارم... شبا میگم بذار هانا بخوابه بعد درس بخونم  که نگو سر خوابوندنش خودم زودتر از فرط خستگی خوابیدم و بقیه ماجرا به همین منوال ....

  ولی حالا نگین اینقدر ناشکری می کنم و هی آیه یاس می خونما .... نه.... این طوریام نیست . من کلا آدمیم که به روم نمیارم  چقدر خسته ام  یا چقدر شبا نمی خوابم . اصولا خوشم نمیاد جلوی بقیه نق بزنم اما نمی دونم شایدم زدمو خودم خبر ندارم ولی  کلا وقتی بیرونم سعی میکنم  خستگیامو به بقیه منتقل نکنم . حتی خونه هم میرم سعی میکنم خستگیامو به هانا و بابای هانا خانم منتقل نکنم .. البته میگم سعی میکنم... دیگه اگه یهو یه کاری کردم خودتون درکم کنید.

ولی آهنگ همه چی آروه طالب زاده یه یک هفته ای میشه که بهم آرامش داده وقتی گوش میدم واقعا حس میکنم همه چی آرومه.  پس بهتره به آرامش فکر کنیم به نفعمونه!!!

همه چی آرومه تو به من دل بستی

این چقد خوبه که تو کنارم هستی

همه چی آرومه غصه ها خوابیدن

شک نداری دیگه ،تو به احساس من

همه چی آرومه  من چقد خوشحالم

پیشم هستی حالا  به خودم می بالم

تو به من دل بستی از چشات معلومه

من چقد خوشبختم    همه چی آرومه

 

تشته ی چشماتم منو سیرابم کن

منو با لالایی  دوباره خوابم کن

بگو این آرامش  تا ابد پابرجاست

حالا که برق عشق تو نگاهت پیداست  

همه چی آرومه من چقدر خوشحالم

پیشم هستی حالا   به خودم می بالم

تو به من دل بستی از چشات معلومه

من چقدر خوشبختم   همه چی آرومه

 

کلاس نوپا

 

 

 

  هانا خانم توی یه مدتی که پیش مامان اینا و مادرجون نبود، مهدکودک می رفت.این چند وقت پیش خاله سارا بود و توی اتاق شیرخوار به سر می برد . اینجا می گن اگه یک سال و دو ماهشون بشه باید برن کلاس نوپا ، جوجوی منم که راه افتاده ولی فکر میکنم واسه اونور خیلی کوچوله هنوزززززززز، مدیر مهد هم یک لیست بلند داده از پاستل و دفتر نقاشی و مقوا و... که باید پولشو بدیم براشون بخرن.

ولی فکر کن.................

هانا هنوز نمی دونه که دفتر نقاشی چیه !!!!! چه برسه به پاستل و مقوا و کاردستی......

هنوز هر چی پیدا می کنه ، می کنه تو دهنش......

فکر کنم نتونه هااااااااااااااااااااااااا..................

البته من که دیگه فکر کنم نیارشم ، چون هم هوا داره سرد می شه ، هم کلاسام شروع شده دیگه وقت نمی کنم.... ولی خدا نکنه یه روزی پیدا بشه که نه مامانم اینا باشن نه مادرجون اینا والا کی می خواد این همه راهو  تو سرما (البته که سرویس هست) تا سازمان بره.............

ولی از اینکه یه کلاس بالاتر رفتی خوشحالم ستاره من........

پستونک

 

دیروز هانا خانم رفته گشته پستونک زمان نوزادیشو که اصلا هم دهن نذاشته شاید حدودا 3 یا 4 روز دهن گذاشت از زیر تخت پیدا کرده و شروع کرده به خوردن .

دیگه مگه ولش می کنه!!!!!!!!!!

البته خیلی بهتر شده ها !!! ساکت شده و دیگه جیغ نمی زنه..... اینقدر هم دوستش داره که مواظب از دهنش نیفته....

قیافش با پستونک با مزه شده ... فکر کن دیگه راه می ره ولی مثل نی نی ها پستونک می خوره... قربونش برم کاراش جیگره ه ه ه .... 

 

کلمه های قصار

هانا خانم  چند روزیه شروع کردن به کلمات قصار گفتن ، البته خودتون که می دونین این جملات چیه؟ جواب هانا رو به این سوالات ببینید:

مامان هانا : هانا گاوه چی می گه؟ 

   

هانا: ما ما  اووووو 

 

مامان هانا: هانا ببعی چی می گه:

 

هانا: مع مع ( تازگیا ببعی ها به جای بع بع اینو می گن) 

 مامان هانا: هانا جو جو چی می گه؟  

 

هانا: دی دی ( توجه کنید لهجه جوجو ها هم عوض شده)

در ادامه سولات هم لج می ره و می گه إه ه  ه ه  هةهة

راه رفتن هانا

هانای من امروز ۲۳ مرداد ۸۸ بالاخره تونست رو پای خودش بایسته فکر کنین بالاخره انتظار به سر اومد و هانا خانوم تنبلیشو کنار گذاشت و استارت کارو زد .البته هنوز تلو تلو میره و یکم هم می ترسه ولی بازم خدا رو شکر  

جوجوی من

جوجوی من جند روز بود ناآروم بود .نمی دونم چرا بیقرار شده بود. ولی فکر کنم دندوناش داره درمیاد. شبها همش از خواب بیدار می شد و بدنش یه کم داغ بود. ولی خدا شکر بهتر شده .ستاره من امیدوارم هیچ وقت ناآروم نباشی.همیشه سرحال و سرزنده باشی.  

فال درخت

الان داشتم توی یک سایت فال ها رو نگاه می کردم به فال درخت رسیدم، تا حالا فال درخت نگرفته بودم گفتم بذار برای جوجوی خودم یک فال بگیرم. درختش درخت سیبه.... به به...... تا الانش که خوب بوده حالا یه سری به اصل موضوع بزنیم ببینیم فالش چیه:

درخت سیب

عاشق

این افراد فریبنده، جذاب و پر از انرژی مثبت هستند. اهل خوش و بش، حادثه جو، حساس و همیشه عاشق‌اند. دوست دارند عاشق باشند و همیشه عاشقشان باشند. باوفا هستند. پرمحبت، بسیار بخشنده و پراستعداد هستند و اصولا برای امروز زندگی‌ می‌کنند. آنها فیلسوفانی هستند با فکر آزاد که قوه‌ی تخیل بسیار بالایی دارند.

 

فال درخت

واکسن یک سالگی

 

بالاخره واکسن بکسالیشو رو زد، توی مطب همش ورجه وورجه می کرد، به بقیه بچه ها که اونجا تو نوبت واکسن بودند می خندید. فسقلی خبر نداشت تا چند دقیقه دیگر خودش باید جای اونا باشه. ولی بالاخره نوبتش رسید. خانم دکتر گقت دستشو افقی محکم بگیرم.باباش هم پاهاشو گرفت که تکون نخوره ولی چشمتون روز بد نبینه جیغ بود که هوا می رفت  گریه چه گریه ای..... حالا بیا ساکتش کن..... خلاصه با سوئیچ ماشین سرشو گرم کردیم تا یه خورده آروم شد. ولی بچم تازه دیروز واکسن بهش اثر کرده دیشب که تا صبح بیدار بودالان هم توی مهد که چند بار بهش سر زدم همش نا آرومی میکرد خدا تا شب رو بخیر کنه.....