هانا تک ستاره من

کاش قاصدک به تو میگفت زندگی سادمو تزئین کردی

هانا تک ستاره من

کاش قاصدک به تو میگفت زندگی سادمو تزئین کردی

یادگاری

 

 

  

 

 

جوجوی دانشمند

 

  

این سوال کردن بچه ها که می دونین چه دنیایی داره ، وقتی هم که یاد بگیرن که سوال کنن دیگه دست بر نمی دارن، جوجوی من هم چند روزیه هی راه می ره و می پرسه " این چیه؟ " از فرش رو زمین گرفته تا بگیر برو بالا تا ماه تو آسمون. من هم میخوام مادری گری کنم و مثلا به تموم سوالاتش جواب بدم ولی خدایی کم میارم... ولی چه میشه کرد باید تحمل کنم که پس فردا عذاب وجدان نگیرم یا جلوی دانشمند شدن شو بگیرم. قراره بچم دانشمند بشه دیگه نه ... پس سعی می کنم رو خودم کار کنم.

 حالا دیروز با بابا جونش رفته بوده پارک و هی تاب تاب عباسی و هی چرخ و فلک و این جور چیزا...اونجا هم دست از سر باباش ور نداشته و بابا امینش رو هم با اون سوالاتش حسابی پیچونده، منم گفتم این تازه اولشه حالا صبر کن تا یه ذره بیشتر بفهمه بهت میگم اون موقع چی میگی...

 

اینا چند تا عکس از پارک دیروزش هست. راستی باید بگم بلوزی که تن هانا هست کادوی تولد خاله مینا است. که خیلی هم خوشگله و خوشرنگه. مرسی خاله مینا ، ایشالله تولد موژان جونم جبران کنم....

 

 

 

 

 

 

 

 

   

وروجک من

تابستان امسال هانا دیگه از آب و گل درومده و تازه معنی دریا رو فهمیده، یه چند ماهی هم هست که عشق شنا پیدا کرده وهر روز تو استخرش شنا می کنه، تا صبحا از خواب پا میشه دست مامان جونشو می گیره و میگه مامانون (مامان جون به تلفظ هانا) بریم شنا، مایو بپوشم، بازی کنم. خلاصه اینکه مثل ماهی شده و هر روزم عشق حموم و شامپو داره ، تا از استخرش سیر میشه دستتو می گیره میگه حموم سرم شامپو بزنم، نهایتا یا تو استخر پیداش می کنین یا تو حموم...

حالا یه چند تا عکس از دریای امسالشو می ذارم تا ببینین چه وروجکی شده.... این مایو خوشگل هم سوغات عمه جونم هست که همیشه با سلیقه بوده. از اینجا بوس بوس براشون به خصوص آرمان و سوفیا جونم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جونم ..... عزیزم

از اونجایی که دخمل من خیلی ناز داره تازگیا تیکه کلام جونم عزیزم رو زبونش افتاده، چند روز پیش یه مورچه رو تو حیاط می بینه و راه می افته دنبالش به جونم عزیزم گفتن، مورچه بی اعتنا به حرف اون راه خودش رو در پیش گرفته بود. هانا هی می گفت جونم عزیزم بیا بریم زیر پتو بخوابیم ، لالا بگم ولی مورچه اصلا گوشش به این حرفا نبود. آخر سر هم که خسته شد بهش گفت نه نمی خوام برو به سلامت.....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عکسهای دنیای بازی

  

اینم چند تا عکس از دنیای بازی که قرار بود بزارم

  

 

  

اینجا هانا در استخر توپ 

 

  

 

 

  

اینم همون عمو شهروزه که کاریکاتوره هانا رو می کشید. 

 

 

 

مشغول اسب سواری

بغض مرده

روزای دلمردگیه، روزای بی حوصلگیه، هوا گرفته است.... هر جا رو نگاه می کنی  انگار کسی می خواد یه چیزی بهت بگه ولی تو گلوش نگه داشته.. یه بغضی تو گلو مونده که برای اینکه تبدیل به خشم نشه باید قورتش بدی... لطفا هوای تازه بدید... می خوام نفس بکشم.... 

 

پاپیون....

 

صبح جمعه ای که هانا زودتر از بقیه از خواب بیدار میشه و یواشکی تو اتاق دایی جونش عملیات سرچ را انجام میده و در آخر سر موفق به یافتن یک غنیمت جنگی بنام پاپیون که دایی جونش در عروسی دوستش (آقا بیژن و فلور خانم) درست شب قبل زده بودند که همگی نیز حضور داشتیم می شود. به چهره این سرباز خوابالو نگاه کنید..... در مقابل چشمان بقیه شرمساری را می توان دید....

 

 

 

حال من بی تو....

  

 

وقتی دخترتون گرمایی باشه و وسط سرمای زمستون (گرچه هنوز زمستون نیومده) گیر بده که با تاپ بگرده، می گید من باید چه کار کنم؟ جوجوی من کشته منو با این گرمایی بودنش .تا لباسشو می خواهم عوض کنم حالا بدویید دنبالش که خانم هوس کرده کنار دریا باشه... چه میشه کرد دیگه... ماییم و این یه دونه ستاره که باید نازش رو بکشیم و بذاریم یه مدتی به حال خودش باشه ....

ولی مطمئن باشید بیشتر از 3 دقیقه طول نمیکشه که باید دوباره به حالت زمستونیش بگرده... چون اگه خدای نکرده سرما بخوره... کیه که جواب مامان جون و باباجونشو بده؟؟؟؟؟؟ 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جشن کلاس بندی.....

  البته این موضوع مربوط به یک ماه پیش میشه ولی نه که من خیلی خوش قولم و خیلیم سرم خلوته تازه باید اینجا رو آپدیت کنم. ولی باید بگم که این جشنه کلاس بندیه هانا خانم هست که یه موقع های اندکی که به مهد می رفت از کلاس شیرخوار راهی کلاس نوپای 1 شد. و خاطر نشان کنم که توی این کلاسه فقط یه روز حضور داشت. به هر حال روزی هم بود که حسابی سرما خورده بود و چهرش داد می زنه که اصلا حوصله نداره. خودتون می تونین ببینین.... 

 

 

 

 

   

 

این هم خاله هانا است که به قول خودش براش به به های خوشمزه میاره

 

 

 

  

 

اینا هم همه دوستای دوران شیرخواره هانا بودن که همیشه از غیبت طولانی هانا شکایت داشتند و هانا هم همیشه می گفت بابا من پیش مامان جونام می مونم........ 

 

این آقای امیر مهدی

   

 

و این هم سارینا خانم که البته به تازگی صاحب یه برادر کوچولو به نام پارسا شده

 

 

هانا و فیلش

هانا خانم در حال بازی کردن با فیل آوازخونش 

 

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

چند تا عکس

 

  

  

  

 

 

 

هانا خانم قبل از رفتن به مهمانی خونه مادر جون اینا 

عکس های ۸ ماهگی هانا

یاد قدیما کردم ، تازه یادم اومد عکس های ۸ ماهگی هانا رو اینجا نذاشتم پس فردا بچم بزرگ شه چی میگه ؟ نمیگه مامانش فراموش کار شده ... فکر نکنین هنوز اینقدر کوچوله ها... دخترم واسه خودش خانمی شده الان...