-
جوجوی من
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 10:16
جوجوی من جند روز بود ناآروم بود .نمی دونم چرا بیقرار شده بود. ولی فکر کنم دندوناش داره درمیاد. شبها همش از خواب بیدار می شد و بدنش یه کم داغ بود. ولی خدا شکر بهتر شده .ستاره من امیدوارم هیچ وقت ناآروم نباشی.همیشه سرحال و سرزنده باشی.
-
دیدار یار
یکشنبه 21 تیرماه سال 1388 14:43
بگید پنجشنبه هانا پیشه کی بود؟ عشقه من ، خاله هانا. بابا جوننننننننننننننم منا رو می گم. بالاخره عزیزترین دوستم نه چرا دوستم، مهربونترین خواهرم از سوئد اومد.عزیزمممممممممممممم خیلی دلم براش تنگ شده بود. هفته پیش از صبح تا شب پیشش بودم. خوش به حال اون روزا که همیشه پیش هم بودیم. یادت می یاد منا جون؟ هر روز که با هم...
-
فال درخت
شنبه 13 تیرماه سال 1388 14:29
الان داشتم توی یک سایت فال ها رو نگاه می کردم به فال درخت رسیدم، تا حالا فال درخت نگرفته بودم گفتم بذار برای جوجوی خودم یک فال بگیرم. درختش درخت سیبه.... به به...... تا الانش که خوب بوده حالا یه سری به اصل موضوع بزنیم ببینیم فالش چیه: درخت سیب عاشق این افراد فریبنده، جذاب و پر از انرژی مثبت هستند. اهل خوش و بش، حادثه...
-
واکسن یک سالگی
شنبه 13 تیرماه سال 1388 14:23
بالاخره واکسن بکسالیشو رو زد، توی مطب همش ورجه وورجه می کرد، به بقیه بچه ها که اونجا تو نوبت واکسن بودند می خندید. فسقلی خبر نداشت تا چند دقیقه دیگر خودش باید جای اونا باشه. ولی بالاخره نوبتش رسید. خانم دکتر گقت دستشو افقی محکم بگیرم.باباش هم پاهاشو گرفت که تکون نخوره ولی چشمتون روز بد نبینه جیغ بود که هوا می رفت گریه...
-
هانا در جشن تولدش
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 00:10
-
یک سال پیش در چنین روزی
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 23:56
یک سال پیش در چنین روزی سرشار از حس شادی و در عین حال استرس بودم، غیر قابل توصیفه که منتظر کسی باشی که نمیدونی چه شکلیه. ولی تصور کن بعد از اینکه به هوش می یای یک فرشته کوچولو رو نشونت می دند.دوست داری اون لحظه چه کار کنی؟ پیش خودت چی می گی؟ میگی خدایا بالاخره انتظار تموم شد. دیدم اون کسی رو که قراره مهمونم باشه....
-
انتظار
دوشنبه 8 تیرماه سال 1388 15:07
داریم به روزتولدت نزدیک می شیم عزیزم، نمیدونی این مدت چقدر روز شماری کردم تا این روز برسه، در عین حال که خیلی سخت بود ولی خستگیشو دوست دارم، شب بیدار موندناشو دوست دارم، تمام خاطرات لحظه به لحظه با تو را از زمانی که فهمیدم یک مهمون دارم نوشتم، خیلی زیباست. خیلی رویاییه، خیلی حس مقدسیه.خیلی دوست دارم بدونم تو چه حسی...
-
روز آغاز تنفس
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 15:41
چه لطیف است حس آغازی دوباره... و چه زیباست رسیدن دوباره ، به روز زیبای آغاز تنفس ... و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن ! و چه اندازه شیرین است امروز روز میلاد روز تو روزی که تو آغاز شدی... و شدی تک ستاره آسمان قلبم