تولد اونی که برترین و بزرگترین عنوان دنیا رو بهم دادن
باید بگم 10 تیر 1387 منو می بره به بیمارستان لاله، شهرک غرب، خانم دکتر بهرخ فلک افلاکی، ساعت 8:30 صبح که با صدای خانم پرستاری که میگفت پاشو دختر خوشگلت رو ببین از حالت بیهوشی بیرون آمدم. توی اون لحظه بین زمین و آسمون بودم و نمی دونستم کجام. یه ذره به ذهنم فشار آوردم و دنیا یه باره از دگرگونی خارج شد و همه چی سر جاش قرار گرفت. فقط به اون خانم پرستاره گفتم سالمه؟ اونم بهم گفت پاشو سالمه سالمه.
نمی دونم تو اون لحظه چه جوری خدا رو شکر می کردم.من و به بخش منتقل کردن و کوچولوی خوشگلمو بهم نشون دادن. اصلا باورم نمی شد که این مال منه. چقدر به نظرم زیبا بود. لحظه باورنکردنی ای بود.
الان 2 سال از اون روز می گذره، با تمام سختیاش ولی برام لذت بخش بود. هانای من روز به روز بزرگتر میشه و تمام اون لحظات به خاطره ای تبدیل میشه ولی خاطره ای هست که هیچوقت فراموش نمیشه. لااقل برای من همیشگی است.
هانای من، گل خوشبوی من، در نایاب من، تک ستاره آسمان من، این روز هزار بار بر تو مبارک
سلام . مطالب وبلاگتون بسیار جالب بود . خوشحال میشم از سایت من هم دیدن کنین . در ضمن اگه براتون مشکلی نیست خیلی خوشحال میشم من رو با نام "برترین سایت عکس" لینک کنین
عزیزم مادر شدنت مبارک!
تولد هانا مبارک!
اصلاً روزای حول و حوش مادر شدنت رو یادم نمیره!
خیلی خیلی تبریک :*
مرسی عزیز دلم
انشالله یه روز مادر شدن شما رو ببینیم و بهتون تبریک بگیم. دیگه اون موقع هانا خاله نی نی توئه.
ممنون عزیزم
هانیه جون چشمام پر از اشک شد...
ایشالله همیشه این حس زیبا برات بمونه و دختر قشنگت همیشه سلامت باشه
اینم برای هانا جون:
خواهم که تو ای پاره تن زنده بمانی
چون ماه جهانتاب درخشنده بمانی
امید من آن است که در گلشن هستی
تاجی شوی و بر سر آینده بمانی
مرسی مرضیه جونم نبینم اشکاتو
ایشالله یه روز بشه برای شما و بیایم شعر بگیم گرچه مثل شما ان همه استعداد نداریم. بوس برات عزیزم
قربون تو مامان کوچولو بشم من , هانا وقتی بزرگ شدی به مامانت خیلی افتخار خواهی کرد عشق خاله