بالاخره واکسن بکسالیشو رو زد، توی مطب همش ورجه وورجه می کرد، به بقیه بچه ها که اونجا تو نوبت واکسن بودند می خندید. فسقلی خبر نداشت تا چند دقیقه دیگر خودش باید جای اونا باشه. ولی بالاخره نوبتش رسید. خانم دکتر گقت دستشو افقی محکم بگیرم.باباش هم پاهاشو گرفت که تکون نخوره ولی چشمتون روز بد نبینه جیغ بود که هوا می رفت گریه چه گریه ای..... حالا بیا ساکتش کن..... خلاصه با سوئیچ ماشین سرشو گرم کردیم تا یه خورده آروم شد. ولی بچم تازه دیروز واکسن بهش اثر کرده دیشب که تا صبح بیدار بودالان هم توی مهد که چند بار بهش سر زدم همش نا آرومی میکرد خدا تا شب رو بخیر کنه.....
/span>
سلام![](http://www.blogsky.com/images/smileys/005.gif)
وبلاگ قشنگی دارین.
به منم سر بزنید.